مرگ


بر انچه دلخواه من است
حمله نمی برم ...
خود را تمامی بر ان می افکنم!


دراز کشیده بودم. به خیلی چیزا و خیلی کَسا ( خیلی کسایی که دوسشون دارم و کسایی که ندارم ) فکر می کردم. داشتم یه چیزاییُ تو فکرم مرور می کردم که بنویسم و داستان تلخ ( البتّه برای من ) از همین جا شروع می شه:
به خاطر یه سری مسایل و مشکلات کاملآ خانوادگی ( شخصی؟ )و کاملآ گس تا یه چند وقتی ( که معلوم نیست چقدره )قراره ساکت بشم یا اگه بخوام بهتر و روشن تر گُفته باشم، خفه شم؛ البتّه تو یه طول و عرض جغرافیایی مشخّص ( یه طول و عرض جغرافیایی پَست و اندک و محدود ). یعنی بمیرم. یعنی مُرده بشم!
اگه یه وقت به سرت زد که بفهمی من کُجام و چه حالی دارم و چه کار میکنم؛ باد هنوز جرأت نکرده ردّ پامُ روی شنُ ماسه ها پاک کنه؛ می تونی دنبالشون کنی تا برسی به من. خوب دیگه باید برم برسم به کار و بارَم.
همین دیگه ... تا فردا!

من به هر سو می دوم گریان

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ امده ام، از همه چیز
بگذارید هواری بزنم:
ـ ای!
با شما هستم!
این درها را باز کنید!
من به دنبال فضایی می گردم:
لب بامی،
سر کوهی،
دل صحرایی
که در انجا نفسی تازه کنم.
اه!
می خواهم فریاد بلندی بکشم ...
که صدایم به شما هم برسد!
من هوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مراباید این داد کند
از شما «خفته ی چند »!
چه کسی می اید با من فریاد کند؟

در این روز بی امتیاز ...

...
مثل این است، در این خانه ی تار،
هر چه، با من سر کین است و عناد:
از کلاغی که بخواند بر بام
تا چراغی که بلرزاند باد
مثل این است که می جُنبد یأس
بر سکونی که در این ویران جاست
مثل این است که می خواند مرگ
در سکوتی که به غم خانه مراست ...


وقتی که ناراحتی، وقتی که سرت درد می کنه، وقتی که اعصابت در به داغونه ... چکار می کنی؟ هان؟ بگو دیگه ... وقتی هیچ غلطی نمی شه خورد؛ باید چکار کرد؟ باید در رفت؟ باید مُرد؟ یا باید جون کند؟ نمی دونم ... اما هر چی هست الان سرم خیلی درد می کنه (خیلی)؛
تنمم همین طور؛ کم کم دارم دیوونه می شم ... البته اگه تا حالا نشده باشم (که امید وارم شده باشم)!
اگه الان این جا بودیُ؛ عرق سرد رو پیشونیمُ می دیدی؛ نگاه سرد و پژمردمُ می دیدی؛ لب و دهن اویزونمُ می دیدی؛ دیگه نیاز نبود این همه جون بکّنم ... احساس می کنم که یه چیزی یا یه کسی از زیر پوستم داره فشار میاره که بیاد بیرونُ یه هوای تازه یی بخوره؛ حرومزاده داره منُ می کشه. خستم اما خوابم نمیاد ... حالت تهوّع دارم؛ فکر کنم یه دکتری، چیزی باید برم ... شاید برم!