شکسته دل،نالان و نفس گرفته

اری
شکسته دل و تنها
                              ،
خسته و گُم
در اندیشه ی اینم
بـــــــــــــــــــــــاز :


باز امدم ز راه ، پریشان و دل شکار
رنجیده پای و خسته تن و زرد روی و سرد
در سر هزار فکرِ غم و راهِ چاره هیچ
در سر هزار سازِ فکر و در تن ، هزار خاکِ راه
در سر هزار فکرِ یار و ...
امّا اه ...
و بی اختیاری اهی دیگرست
از پس اهی.

روشنی

ای شده چون سنگ سیاهی صبور ،
پیش دروغِ همه لبخندها !
- بسته چو تاریکیِ جاوید گور
خانه بروی همه سوگندها ! -


من ز تو باور نکنم ، این تویی ؟
دوش چه دیدی ، چه شنیدی ، به خواب ؟
بر تو ، دلا ! فرّخ و فرخنده  باد
دولت این لرزش واین اضطراب.
زنده تر از این تپشِ گرم تر
عشق ندیده ست و نبیند دگر.
پاکتر از اه تو پروانه ای
بر گلِ یادی ننشیند دگر.

زان مٍی که حیات جاودانییست بخور / سرمایه ی لذّت جوانی است بخور

لحظه ی دیدار :
لحظه ی دیدار نزدیک ست.
باز من دیوانه ام ، مستم.
باز می لرزد ، دلم ، دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم.


های ! نخراشی بغفلت گونه ام را ، تیغ !
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست !
و ابرویم را نریزی ، دل !
- ای نخورده مست -
لحظه ی دیدار نزدیکست.