از کجا دانستی ؟

امشب دلم ارزوی تو دارد.
نجواکنان و بی ارام ...
می نالد و گفت و گوی تودارد.
                   ــ تو انچه در خواب بینند
                   پوشیده در پرده های خیال افرینند.
                   تو انچه در قصّه خوانند.
                   تو انچه بی اختیارند پیشش ،
                   خواهند و نامش ندانند ــ
امشب دلم ارزوی تو دارد ...

...............................................................................................................
...............................................................................................................

می نویسم؛ خط میزنم ...
می نویسم؛ خط میزنم ...
می نویسم؛ خط میزنم ...
می نویسم؛ پاره میکنم ...
می نویسم؛ پاره میکنم ...
ساکت می شم. ساکن می شم. چشماموُ می بندم؛ به ارومی. اما کاش توام بودی.اه ... چقدر ناز می کنی. بیا دیگه لامصب! از چی نمی ترسی؟ هان؟ بیا. خیلی دیره. برگرد. یه برگشته بی برگشت. باید این جا باشی. نمیشه نوشت. نمیشه گُفت چیزی رو که باید. خودت همه ی اینا رو می دونی. بیا ...
...

در پیچیده به خویش

ظلمات مطلق نابینایی.
احساس مرگ زای تنهایی.

« ـ چه ساعتی ست؟ ( از ذهنت می گذرد )
  چه روزی؟
  چه ماهی
  از چه سالِ کدام قرنِ کدام تاریخِ کدام سیاره؟ »

تک سرفه ای ناگاه
تنگ از کنارِ تو.

اه، احساسِ رهایی بخشِ هم چراغی!
...

من و تو ...

من و تو یکی دهانیم
که با همه ی صدایش
به زیباتر سرودی خواناست.

من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا هر دم
در منظر خویش
تازه تر می سازد.
نفرتی
از هر انچه بازمان دارد
از هر انچه محصورمان کند
از هر انچه واداردمان
که به دنبال بنگریم ،

دستی که خطّی گستاخ به باطل می کشد.

من و تو یکی شوریم
از هر شعله یی برتر ،
که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینه تنیم.