روشنی

ای شده چون سنگ سیاهی صبور ،
پیش دروغِ همه لبخندها !
- بسته چو تاریکیِ جاوید گور
خانه بروی همه سوگندها ! -


من ز تو باور نکنم ، این تویی ؟
دوش چه دیدی ، چه شنیدی ، به خواب ؟
بر تو ، دلا ! فرّخ و فرخنده  باد
دولت این لرزش واین اضطراب.
زنده تر از این تپشِ گرم تر
عشق ندیده ست و نبیند دگر.
پاکتر از اه تو پروانه ای
بر گلِ یادی ننشیند دگر.

زان مٍی که حیات جاودانییست بخور / سرمایه ی لذّت جوانی است بخور

لحظه ی دیدار :
لحظه ی دیدار نزدیک ست.
باز من دیوانه ام ، مستم.
باز می لرزد ، دلم ، دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم.


های ! نخراشی بغفلت گونه ام را ، تیغ !
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست !
و ابرویم را نریزی ، دل !
- ای نخورده مست -
لحظه ی دیدار نزدیکست.

inVite

بیا ، هر که هستی بیا ،
رؤیا پروری بیا ، دروغ پردازی بیا ،
امیدواری ، دعا خوانی ، مهره های جادویی می خری ، بیا .
لاف زنی ، ارزومندی ، بیا.
بیا کنار بخاری بنشین تا قصّه های طلایی ببافیم
                                                              با هم.
بیا !
بیا !