-
من و تو ...
سهشنبه 17 تیرماه سال 1382 15:46
من و تو یکی دهانیم که با همه ی صدایش به زیباتر سرودی خواناست. من و تو یکی دیدگانیم که دنیا هر دم در منظر خویش تازه تر می سازد. نفرتی از هر انچه بازمان دارد از هر انچه محصورمان کند از هر انچه واداردمان که به دنبال بنگریم ، دستی که خطّی گستاخ به باطل می کشد. من و تو یکی شوریم از هر شعله یی برتر ، که هیچ گاه شکست را بر...
-
در هم امیختن
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 10:09
مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نامنتظر. از بهار حظّ تماشایی نچشیدیم، که قفس باغ را پژمرده می کند. از افتاب و نفس چنان بریده خواهم شد که لب از بوسه ی ناسیراب. برهنه بگو برهنه به خاکم کنند سرا پا برهنه بدان گونه که عشق را نماز می بریم،ـ که بی شایبه ی حجابی با خاک عاشقانه در هم امیختن می خواهم. نمی دونم تا حالا...
-
چاره ... چاره کیه ؟!
شنبه 14 تیرماه سال 1382 16:11
دوستش می دارم چرا که می شناسمش ، به دوستی و یگانگی. ـ شهر همه بیگانگی و عداوت است. ـ هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم تنهایی غم انگیزش را در می یابم. اندوهش غروبی دلگیر است در غربت و تنهایی ... می خواستم یه یادداشت نه چندان قدیمیُ که می دونم نخوندیش ( البتّه نه از تو چشام ) برات بنویسم؛ لیک ننوشتم. اما حیفم...
-
مانا
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 23:05
الان یه کاغذ کادو داره یه کتابُ بغل می کنه اونم خیلی محکم. جات (ون ) خیلی خالیه. بهر حال یه چند جمله ای هم پیوست کادو کردم که شاید چرت ترین جمله هایی باشه که تا حالا نوشتم ... بهر حال توی کاغذ کادوش خیلی ابتکار به خرج دادم؛ طوری که هوس کردم یدونه هم برای تو درست کنم. خوُب دیگه. فعلآ هیچّی ...!
-
دست اخر
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 22:46
رفتم که گُم شوم چو یکی قطره ی اشک گرم در لا به لای دامن شبرنگ زندگی رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زیادی ... سرم خیلی درد می کنه. ناراحتم؛ دیوونم؛ پریشونم؛ خرم؛ لجنم؛ مستم؛ شبگردم؛ دل تنگم؛ یه روانی کثافتم؛ یه حرومزاده ی خرفت کودنم؛ اسمش مهم نیست. به سگ به گاو به درک. هوس گریه زده به کلّم اونم...
-
... و این منم
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 22:27
من سردم است من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد ای یار ای یگانه ترین یار « ان شراب مگر چند ساله بود ؟ » نگاه کن که در این جا زمان چه وزنی دارد و ماهیان چگونه گوشت های مرا می جوند چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟ من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم من سردم است و می دانم ... خطوط را رها خواهم کرد و از...
-
داستان گاوهای تویله
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 16:52
ادمای عاشق چشماشون بسته اس نمی شه فهمید چی تو کلّشون میگذره قصّه ی اوّلین عشق و عاشقی ! یه دروغ بزرگه ازش نپرسی بهتره ! به نظرم رسید که اول رو کاغذ بنویسم بعدش تایپ کنم. این جوری بهتره! مگه نه؟ [مکثی کوتاه] تو راه که داشتم بر می گشتم همش تو فکر این بودم که هر چی ناسزا بلدم، به یه کودن بی سر و پا تقدیم کنم و باز فکر می...
-
بایدم باشد
شنبه 31 خردادماه سال 1382 08:31
یکی کودک بودن اه! یکی کودک بودن در لحظه ی غرش ان توپ اشتی و گردش مبهوت سیب سرخ بر ایینه. یکی کودک بودن در این روزِ دبستانِ بسته و خش خش نخستین برف سنگین بار بر ادمک سرد باغچه. در این روز بی امتیاز تنها مگر یکی کودک بودن.
-
بوسه
شنبه 31 خردادماه سال 1382 08:21
لب را با لب در این سکوت در این خاموشی ی گویا گویاتر از هر ان چه شگفت انگیزتر کرامتِ ادمی به شمار است در رشته ی بی انتهای معجزتی که اوست ... در این اعترافِ خاموش ، در این «همان» که تواند در میان نهاد با لبی لبی بی وساطتِ ان چه شنودن را باید ... ان احساس عمیق امان، در این پیرانه سر که هنوز پرواز در تداوم است ...
-
تُــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف به ...
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1382 18:21
شما مست نگشتید از این ... باده نخوردید چه دانید ؟ چه دانید ... که ما در چه شکاریم ! تا حالا شده با یه گاو با همه ی متعلّقاتش ( ون ) و همه ی محتویاتش ( ون ) حرف بزنین ؟! با یه خر چه طور ؟ با بچّه هاش (شون ) شون چه طور ؟ به هر حال ... چی بگم!وقتی با یه گاو حرف می زنی (ین) مثانت درد می گیره.به هر حال باید دقّت داشت که...
-
بر سرمای درون
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 12:40
همه لرزش دست و دلم از ان بود که عشق پناهی گردد، پروازی نه گریزگاهی گردد. ای عشق ای عشق چهره ی ابیت پیدا نیست. و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی نه شور شعله بر سرمای درون ای عشق ای عشق چهره ی سرخت پیدا نیست. غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن و دنجِ رهایی بر گریز حضور. سیاهی بر ارامش ابی و سبزه ی برگچه بر ارغوان ای عشق ای عشق...
-
خواب در بیداری
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 12:24
ـ نظر در تو می کنم ای بامداد که با همه ی جمع چه تنها نشسته ای ! ـ تنها نشسته ام ؟ نه که تنها فارغ از من و از ما نشسته ام. ـ نظر در تو می کنم ای بامداد که چه ویران نشستهای ! ـ ویران ؟ ویران نشسته ام؟ اری ، و به چشم اندازِ امید ابادِ خویش می نگرم. ـ نظو در تو می کنم ای بامداد ... a N y w A y . . . ! خوُب ،فکر می کنم که...
-
فصل دیگر :
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 11:50
بی انکه دیده بیند در باغ احساس می توان کرد در طرح پیچ پیچ مخالفسرای باد یأس موقّرانه ی برگی که بی شتاب بر خاک می نشیند ... ره بر نگاه نیست تا با درون درایی و در خویش بنگری ! با افتاب و اتش دیگر گرما و نور نیست ... این ، فصل دیگری ست که سر مایش از درون درک صریح زیبایی را پیچیده می کند. مطلب از این قرار است: چیزی فسرده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 11:33
می نویسم، خط می زنم. چاره کیه؟ چاره چیه؟ چاره کجاست؟ با تو دارم حرف می زنم! با تو ... کجایی؟ کجا رفتی؟ بدین پرسنده ی دلسوز پاسخ سردی نمی گویی؟ بدین پرسنده ی تنها پاسخ سردی نمی گویی؟ بسّه ... از چار جانب راه گریز بسته است؟! امّا ... امّا فریاد من همه گریز از درد بود. چرا منُ تنها می ذارین؟ پس چی شُد اون نوازش؛ اون...
-
کنار جادّه :
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 10:51
خامش منشین خدا را پیش از ان که در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگوی ! ............................................................................................................................... یه چند روزی (بنا به دلایلی ... ) رفته بودم سفر.اما بازم سرعت کارم به گونه ای شگرف چندان فاصله ای از حدّ انتظار نداره. رفته...
-
در لحظه
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 10:22
به تو دست می سایم و جهان را در می یابم، به تو می اندیشم و زمان را لمس می کنم معلق و بی انتها عریان. می وزم، می بارم، می تابم. اسمانم ستارگان و زمین، و گندم عطر اگینی که دانه می بندد رقصان در جان سبز خویش. از تو عبور می کنم چنان که تندری از شب. ـ می درخشم و فرو می ریزم.
-
پیش از انکه در اشک غرقه شوم ...
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 18:36
تمرکزمُ ( به سختی ) از دست داده ام. سرعت کارم به طرزی عجیب دور از حدّ انتظار نیست. امّا گمان نمی کنم جای نگرانی باشه.به هر حال زمان می بره تا حوصلمون سر نره. ولی شاید ... فکر می کنم بهتر باشه به سفارش کانسیلیاری توجه بیشتری کنم. ... چیزی بگو !
-
خفتگان!
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 13:58
ـــــــ بر خیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریم کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که ابی بخوریم ـــــــ برخیزم و عزم باده ی ناب کنــــــــــم رنگ رخ خود به رنگ غتاب کــــنم این عقل فضول پیشه رامشتی می بر روی زنم چنانکه در خواب کنـم
-
شکسته دل،نالان و نفس گرفته
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 13:16
اری شکسته دل و تنها ، خسته و گُم در اندیشه ی اینم بـــــــــــــــــــــــاز : باز امدم ز راه ، پریشان و دل شکار رنجیده پای و خسته تن و زرد روی و سرد در سر هزار فکرِ غم و راهِ چاره هیچ در سر هزار سازِ فکر و در تن ، هزار خاکِ راه در سر هزار فکرِ یار و ... امّا اه ... و بی اختیاری اهی دیگرست از پس اهی.
-
روشنی
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 12:40
ای شده چون سنگ سیاهی صبور ، پیش دروغِ همه لبخندها ! - بسته چو تاریکیِ جاوید گور خانه بروی همه سوگندها ! - من ز تو باور نکنم ، این تویی ؟ دوش چه دیدی ، چه شنیدی ، به خواب ؟ بر تو ، دلا ! فرّخ و فرخنده باد دولت این لرزش واین اضطراب. زنده تر از این تپشِ گرم تر عشق ندیده ست و نبیند دگر. پاکتر از اه تو پروانه ای بر گلِ...
-
زان مٍی که حیات جاودانییست بخور / سرمایه ی لذّت جوانی است بخور
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 12:28
لحظه ی دیدار : لحظه ی دیدار نزدیک ست. باز من دیوانه ام ، مستم. باز می لرزد ، دلم ، دستم. باز گویی در جهان دیگری هستم. های ! نخراشی بغفلت گونه ام را ، تیغ ! های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست ! و ابرویم را نریزی ، دل ! - ای نخورده مست - لحظه ی دیدار نزدیکست.
-
inVite
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 10:18
بیا ، هر که هستی بیا ، رؤیا پروری بیا ، دروغ پردازی بیا ، امیدواری ، دعا خوانی ، مهره های جادویی می خری ، بیا . لاف زنی ، ارزومندی ، بیا. بیا کنار بخاری بنشین تا قصّه های طلایی ببافیم با هم. بیا ! بیا !
-
اگه بتونم بهت ( ون ) بگم ...
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 10:05
خیلی هوس نوشتن دارم ، یعنی نیاز دارم . امــــــــّــــــا چه کنم که خدا این همه سختی جلو پام گذاشتن. این همه چاه توی این راه ما گداشتن و ما ، هِی در حال پرش و پیچش هستیم. احساس می کنم اگه این وضعی که توش گرفتارم همچنان ، ادامه داشته باشه ؛ هم چین یه جورایی بد میشه. یعنی نمی دونم که کارم ممکنه که به کجا کشیده بشه !...
-
زندگی خیلی زیبا است !
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 09:46
نمی خوام که خودم یه بار دیگه چیزایی که پیشتر نوشتم ؛ بنویسم . چون حالشُ ندارم . باید به کانسیلیاری م بگم یه چاره ای اندیشه کنه ... امّا من خسته و پریشان حال و تنها و تلخ و ... ـ راهی جز رفتن سراغِ اونا نداری . ( با نگاهی دور و از احساس تهی ) ـ اگه تو این جوری فکر می کنی ، من حرفی ندارم . فقط ... ـ فقط چی ... ؟! ـ...
-
... روح سرگردان ...
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 10:26
برای شروع یه تفعّلی می کنیم ؛ تا ببینیم چی میشه ! ... شبانه : در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه افتاب ، ما بیرون زمان ایستاده ایم با دشنه ی تلخی در گُرده هایمان . هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است . در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ای ، و نوبت خود را انتظار می کشیم بی...