در پیچیده به خویش

ظلمات مطلق نابینایی.
احساس مرگ زای تنهایی.

« ـ چه ساعتی ست؟ ( از ذهنت می گذرد )
  چه روزی؟
  چه ماهی
  از چه سالِ کدام قرنِ کدام تاریخِ کدام سیاره؟ »

تک سرفه ای ناگاه
تنگ از کنارِ تو.

اه، احساسِ رهایی بخشِ هم چراغی!
...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد