در هم امیختن

مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
       سخت

                 نامنتظر.
از بهار
         حظّ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
             باغ را پژمرده می کند.
از افتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه ی ناسیراب.


برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سرا پا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم،ـ
که بی شایبه ی حجابی
با خاک
عاشقانه
            در هم امیختن می خواهم.


نمی دونم تا حالا براتون پیش اومده که ... بی خیال؛ چی داری میگی پسر؟! حالیته؟!
می دونی باز این عجز و ناتوانی همیشگی. خیلی بده که یکی دیگه کم میاره بعدش تو باید جبران کنی.( یه صدایی تو ذهنمه که گیجم کرده. خیلی بد، خیلی. )
بهر حال ...
یه کسیُ که خیلی دوسش داری؛ دو قدمیت وایساده و توداری باهاش گپ میزنی. امّا این جوری نمیشه بهش گُفت کی چی تو دلت.
یه نگاه ...
یه بوسه ...
یه نوازش ...
... شاید بتونه راهش باشه.
اما ...
اما ... اما ...
دوست داشتم این جا بودی. کنار من و ...
امّا نیستی...
اما دوری ...
دلم یه جورخیلی غریبی گرفته. یاد یه کسی اُفتاده که هیچ وقت نتونست ازش دل ببُره. وای امّا الان حتّی این دل نمی دونی که کجاست. چقدر کرختی. چقدر سُستی. چقدر بی خیالی...
اون عشق که اصلآ وفا نکرد. لا اقل شُماها یاریم کنید.
الان دوست دارم که ...
نظرات 2 + ارسال نظر
گمنام ترین ساکن دهکده دوشنبه 16 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:15 ق.ظ http://gomnaam.blogsky.com

سلام. زیبا بود زیبای زیبا !!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:56 ب.ظ

؛نفرتی
...
از هر انچه واداردمان کند
که به دنبال بنگریم ،؛

گوش میدی چی میگه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد