ادمای عاشق چشماشون بسته اس
نمی شه فهمید چی تو کلّشون میگذره
قصّه ی اوّلین عشق و عاشقی !
یه دروغ بزرگه
ازش نپرسی بهتره !
به نظرم رسید که اول رو کاغذ بنویسم بعدش تایپ کنم. این جوری بهتره! مگه نه؟ [مکثی کوتاه]
تو راه که داشتم بر می گشتم همش تو فکر این بودم که هر چی ناسزا بلدم، به یه کودن بی سر و پا تقدیم کنم و باز فکر می کردم که این یارو بی مغزه در خور این همه ابتکار و ایده و از این جور خضعبلات هست یا نه؟ و به این نتیجه رسیدم که نیست. ( بیش از این ها، اه اری با بیش از این ها می توان خاموش ماند. )
همون جوری که بعضیا می دونن و خیلی ها نمی دونن و البتّه بعضیهام از خیلی وقت پیشا می دونستن بنده توی درس شیرین شیمی اُ فتاده ام...
امّا... اه ...
ولی... می دونی ...! هیچ کی نمی گه حالت چه طوره ؟! ( البتّه جور خاصّیم نیست ها ! )
امّا اگه دستم یه کمکی درازتر بود؛ چی ؟!
راستی خیلی مایلم نظرتونُ در مورد این جمله بدونم؛ یعنی لُطف کنین در مورد این جمله هم نظر بدین :
« روزی که ابشاری را روی زمین نتوان یافت! »
خوب از همه ی این ها که بگذریم ...
خیلی خیلی دوست دارم بدونم؛ بدونم کودن ترین چیزی (!) شما بزرگان و دوستان امروز دیدین کی بوده؛ یعنی اسمش چی بوده ؟
راستش می خواستم از عشق و فروغ براتون بگم امّا یه بدزادی نذاشت که نذاشت.لعنت به این مگس. نه لعنت به این پشه ی مزاحم. مگه نه ؟!
حرفی به من بزن،...
سکوت چیست، چیست، چیست ای یگانه ترین یار ؟
چی بگم خوب باشه واست ؟
هوم؟
یه فحش بنویسم واست جیگرت حال بیاد ؟
باشه ؟
" ای درختانِ عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور ،
یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند.
ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود ،
یادگارِ خشکسالیهایِ گرد آلود ،
هیچ بارانی شما را شست نتواند."
البته فکر نکنم همچین شانی داشته باشه اون یارو ( در همین حد)
بگذریم ، طولانی شد .
راستی داشت یادم میرفت برا چی اومدم .
حالت چه طوره ؟