همه
لرزش دست و دلم
از ان بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
ای عشق ای عشق
چهره ی ابیت پیدا نیست.
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست.
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وهن
و دنجِ رهایی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر ارامش ابی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ اشنایت
پیدا نیست.
pan
سهشنبه 27 خردادماه سال 1382 ساعت 12:40 ب.ظ
امیدوارم به عشق به معنای واقعی کلمه برسی
ممنون
یه سر به ما هم بزن
سلام
چطوری
خیلی خسته ام
تازه رسیدم
گفتم یه سر بهت بزنم
خوشحال و ناراحت شدم شمال بودی
همین
قربان شما
bye