ـ نظر در تو می کنم ای بامداد
که با همه ی جمع چه تنها نشسته ای !
ـ تنها نشسته ام ؟
نه
که تنها فارغ از من و از ما نشسته ام.
ـ نظر در تو می کنم ای بامداد که چه ویران نشستهای !
ـ ویران ؟
ویران نشسته ام؟
اری ،
و به چشم اندازِ امید ابادِ خویش می نگرم.
ـ نظو در تو می کنم ای بامداد ...
aNy wAy ... !
خوُب ،فکر می کنم که سر چار راه پیچیدم به جلو ؛ چون هُلم دادن. سر میدون دور زدم؛ چون راهنما زدم. امّا الان گواهی م به دستم رسیده ؛ در دستم خوابیده و دیگه نگرانی ندارم. ( مگه داشتم ؟! )
فکر می کنم وقتش برگردم سر چارراه و راهمُ برم به پیش!
تا دوردستای گمان ، شبگیروار در زیر نور خورشید به جلو گام بر می دارم.
اما سایش و مالشو اندیشه و درک در هم می امیزد تا رو به،رو به رو ، گام به عقب بر دارم.
به هر حال؛
شما که سوزانده اید جرقّه ی بوسه را
بر خاکستر تشنه ی لبها
همراهیمان کنید !