در لحظه

به تو دست می سایم و جهان را در می یابم،
به تو می اندیشم
و زمان را لمس می کنم
معلق و بی انتها
عریان.
می وزم، می بارم، می تابم.
اسمانم
ستارگان و زمین،
و گندم عطر اگینی که دانه می بندد
رقصان
در جان سبز خویش.


از تو عبور می کنم
چنان که تندری از شب. ـ
می درخشم
و فرو می ریزم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد